Maze in the Mirror

please don't give up on me

24

همه‌چیز suicidalم می‌کنه.

۰ ۰

23

هیچ‌کس درکم نمی‌کنه.

۰ ۰

22

شاید هیچ‌وقت خوب نشم. هرروز که می‌رم سر کار فکر اینکه دارم وقتم رو هدر می‌دم رهام نمی‌کنه. از طرف دیگه نمی‌دونم با زندگیم چی‌کار کنم. هیچ هدفی ندارم و نمی‌دونم چجوری ادامه بدم. انگار یه گوشه تو هپروت نشسته‌م و نه جلو می‌رم نه عقب. و درسته که هر شغلی سختی خودش رو داره، ولی شغل من جوری نیست که وقتی می‌رسم خونه خسته و کوفته باشم، جوری که مامان نگرانم بشه. اون هم کسی که تو این ۷-۸ سال اصلاً متوجه افسردگیم نبوده. البته این خستگی‌ای هم که بعد از کار دارم ناشی از همین افسردگیه، ولی هربار مامان می‌پرسه چرا خسته‌م فقط شغلم رو بهونه می‌کنم که نگران نشه. بعدش هم می‌خوابم چون فقط خوابه که می‌تونه حواسم رو از این زندگی پوچ و بی‌معنی پرت کنه. من همیشه برای هرچیزی مربوط به خودم بدترین سناریوها رو تصور می‌کنم ولی هیچ‌وقت حتی تو کابوس‌هام هم همچین زندگی‌ای رو با این افسردگی که رهام نمی‌کنه تصور نکرده بودم. زندگیم حتی از کابوس هم بدتره و برای دشمنم هم (اصلاً دارم؟ اگه خودم رو به عنوان دشمن در نظر نگیریم چون البته که خودم دشمن خودمم.) نمی‌خوامش.

۰ ۰

21

تمام رویاهایی که به حقیقت نمی‌پیوندند.

دبیرستانی که بودم دوست داشتم کتاب‌های کودک و نوجوان ترجمه کنم چون نمی‌تونستم نویسنده بشم. از اون موقع تا الان تقریباً یه دهه گذشته و من هنوز هیچی نشده‌م. نمی‌گم فقط تقصیر دنیا و این روال کاری خرابه. تقصیر خودمم هست که وقتی تقریباً فرصتش پیش اومد دودستی نچسبیدم. البته می‌دونین، اگه دودستی می‌چسبیدم هم معلوم نبود به سرانجام می‌رسید یا نه. جدا از این، خودم هم بارها به کلی ناشر ایمیل و رزومه فرستادم ولی هیچ فرصتی بهم داده نشد. تقریباً هیچ‌کس جوابی بهم نداد، اون تک و توک ناشر هم که جواب دادن، روال کاریشون این‌طوری بود که خودم باید از قبل یه کتاب ترجمه کنم و ترجمه‌م رو بفرستم و البته ترجمه‌م رو قبلاً جای دیگه‌ای نفرستاده باشم (که یعنی اگه یه بار رد شدم نمی‌تونم ترجمه‌م رو جای دیگه‌ای بفرستم). و اینم مزخرفه چون تو مدت زمانی که من دارم ترجمه می‌کنم یا تو مدت زمانی که ناشر داره ترجمه‌م رو بررسی می‌کنه (اصلاً اگه انجام بده) یه ناشر دیگه ممکنه اون کتاب رو ترجمه و چاپ کنه و خب... . دو بار هم دو جا تست دادم. اولی رو مطمئنم کارم خوب بود ولی جوابی نگرفتم. دومی هم تو بدترین زمان ممکن ازم خواستن در عرض سه روز ترجمه کنم و بفرستم که طبیعتاً ترجمه‌ی مطلوبی نداشتم و انتظار می‌رفت جوابی نگیرم. من نمی‌دونم چطوری با ترجمه‌کردن برای خودم ترجمه‌م رو بهتر کنم. چطوری وقتی هیچ‌کس ترجمه‌م رو نمی‌خونه بفهمم کارم چقدر خوب یا بده؟ اونایی هم که وقت می‌کنن بخونن اون‌قدر چیزی از ترجمه و ویراستاری حالیشون نیست که بتونن نظر کارساز بدن. واقعاً نمی‌دونم چی‌کار کنم.

چند سال پیش آرزو داشتم بتونم پولدار بشم تا بتونم خودم یه نشر تأسیس کنم و به افرادی مثل خودم (کسایی که چون هیچ کتاب ترجمه‌شده‌ی چاپ‌شده ندارن جوابی نمی‌گیرن) فرصت بدم. ترجمه کنن. یاد بگیرن. کارآموزی کنن. فرصت‌هایی که بقیه‌ی ناشرها بهم ندادن. دوباره می‌گم شتر در خواب بیند پنبه دانه.

آخرین تلاشم این خواهد بود که خودم یه کتاب ترجمه کنم و برای یه ناشر بفرستم. شد شد. نشد هم که واقعاً رها می‌کنم. مثل بقیه‌ی آرزوهایی که تو دستام پودر شدن.

۰ ۱

20

آخرین‌باری که تونستم از احساساتم حرف بزنم و مشکلی تو توصیف‌کردن و پیداکردن کلمه نداشته باشم رو به یاد نمیارم. قبل از اسفند بود؟

اسفند با اینکه برام جهنم بود، در عین حال بهشت هم بود. انگار که چیزی زده بودم و تو حال خودم نبودم. تو جهنم بودم، ولی شاد بودم. دلم حال اون روزام رو می‌خواد. الان تو جهنمم و متوجه وضعیتم هستم.

افکار خودکشیم برگشته. البته نه مثل قبل. روان‌پزشکم در دسترس نیست که برام دوز قرص‌ها رو بیشتر کنه. هر جلسه با روان‌شناسم هم برام عذابه چون هیچ موضوعی نیست که صحبت درباره‌ش برام آسون باشه. هزار تا مشکل دیگه دارم که ۹۰٪شون با پول حل می‌شن، ولی کو پول؟ این‌قدر مشکل دارم که فکر نکنم هیچ‌وقت افسردگیم خوب بشه. با مرگ هم حل نمی‌شن، ولی خب از بین که می‌رن. کاش جرئت انجامش رو داشتم. کاش یه فرشته‌ی نجات جلوم ظاهر می‌شد، دستم رو می‌گرفت و کمکم می‌کرد تا موقعی که دیگه نیازی به کمک نداشته باشم، اما خب شتر در خواب بیند پنبه دانه.

کلی حرف دارم که بزنم، ولی نمی‌دونم چی بگم که فقط یه ذره خالی بشم.

کاش فقط دردام تموم می‌شدن.

۰ ۰
At the end of the maze
At the end of the maze
Across the mirror over there
Please find me please
Please don’t give up on me

دنبال کنندگان ۱۰ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
موضوعات
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان