Maze in the Mirror

please don't give up on me

22

شاید هیچ‌وقت خوب نشم. هرروز که می‌رم سر کار فکر اینکه دارم وقتم رو هدر می‌دم رهام نمی‌کنه. از طرف دیگه نمی‌دونم با زندگیم چی‌کار کنم. هیچ هدفی ندارم و نمی‌دونم چجوری ادامه بدم. انگار یه گوشه تو هپروت نشسته‌م و نه جلو می‌رم نه عقب. و درسته که هر شغلی سختی خودش رو داره، ولی شغل من جوری نیست که وقتی می‌رسم خونه خسته و کوفته باشم، جوری که مامان نگرانم بشه. اون هم کسی که تو این ۷-۸ سال اصلاً متوجه افسردگیم نبوده. البته این خستگی‌ای هم که بعد از کار دارم ناشی از همین افسردگیه، ولی هربار مامان می‌پرسه چرا خسته‌م فقط شغلم رو بهونه می‌کنم که نگران نشه. بعدش هم می‌خوابم چون فقط خوابه که می‌تونه حواسم رو از این زندگی پوچ و بی‌معنی پرت کنه. من همیشه برای هرچیزی مربوط به خودم بدترین سناریوها رو تصور می‌کنم ولی هیچ‌وقت حتی تو کابوس‌هام هم همچین زندگی‌ای رو با این افسردگی که رهام نمی‌کنه تصور نکرده بودم. زندگیم حتی از کابوس هم بدتره و برای دشمنم هم (اصلاً دارم؟ اگه خودم رو به عنوان دشمن در نظر نگیریم چون البته که خودم دشمن خودمم.) نمی‌خوامش.

۰ ۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
At the end of the maze
At the end of the maze
Across the mirror over there
Please find me please
Please don’t give up on me

موضوعات
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان