شنبه ۲۸ آبان ۰۱
افسردگی یه دریاست. یه اقیانوسه.
و آدم افسرده تو این دریا در حال غرقشدنه. در حال دستوپازدنه. نمیدونه کجاست. نمیدونه چطوری خودش رو نجات بده. تنها چیزایی که احاطهش کردهن یه آسمون آبیه و یه دریای بیانتها.
زمانی که اون آدم تو این اقیانوس پهناور یه تیکه چوب شناور پیدا میکنه که بهش چنگ بندازه و پناه ببره، زمانیه که حال روحی آدم افسرده کمی به ثبات میرسه. و به محض اینکه طوفان بشه، دوباره میره سر خونهی اول که یعنی دستوپازدن.
کسی که تو دریا گم شده یا باید خودش رو به خشکی برسونه یا کسی نجاتش بده.
من هرچقدر تلاش میکنم نمیتونم خودم رو به خشکی برسونم و همهش غرق میشم. تو میتونی نجاتم بدی؟