Maze in the Mirror

please don't give up on me

27

دنیا به آدمی مثل من نیاز نداره. کاش به‌جای بقیه که پر از زندگی، شادی، امید و آرزوهای قشنگن می‌مردم. کاش از عمرم کم می‌شد و به بقیه اضافه می‌شد. کاش... .

۱ ۰
ناشناس
۰۹ آبان ۱۵:۵۹
می‌دونی؟ من نمی‌شناسمت.
خیلی رندوم اینجا رو پیدا کردم.
اما حس کردم دارم تو آینه نگاه می‌کنم.
حس کردم...حس کردم غریب ترین قریب دنیایی.
دلم می‌خواست بهت بگم از پسش برمیای، تو فوق العاده‌ای، با ارزشی و کلی حرف خوب دیگه.
اما حس می‌کنم حرف زدنم چیزی رو تغییر نمی‌ده.
شاید از خودت بپرسی، برای چی اصلا داری کامنت می‌دی وقتی نه من رو می‌شناسی، نه قراره حالم رو خوب کنی، و حتی ناشناس هم اومدی؟
نمی‌دونم.
احتمالا تنها جوابم بهت همینه، نمی‌دونم.
من...نمی‌دونم از چی گذشتی که انقدر خاکستری شدی، اما فقط می‌تونم بگم، ته تهش ما هنوز هم اینجاییم.
داریم نفس می‌کشیم، وجود داریم، برای چند ثانیه لبخند می‌زنیم، به پرنده‌ای که از بالای سرمون رد می‌شه خیره می‌شیم، وقتی از کنار گل فروشی رد می‌شیم عمیق تر نفس می کشیم و با آدما حرف می‌زنیم.
می‌دونی سای عزیز، یه بار شخصی بهم گفت انقدر دنبال معنای زندگی نباش. زندگی همینه.
زندگی قراره درد داشته باشه، کی گفت قرار نیست؟
اما باز هم دستش رو می‌گیریم، باهاش توی خیابون ها راه می‌ریم، به وراجی های ناتمومش گوش می‌دیم، مسیر انگشتش که به آسمون اشاره می‌کنه رو دنبال می‌کنیم تا ابری که شکل پنبه‌ست و توی آبی آسمون شبیه لبخند کش اومده رو ببینیم. هنوز هم وقتی می‌گه تعداد آدم هایی که دوستش دارن کمتر از انگشت های یک دسته، سعی می‌کنیم بهش بگیم هی، اشکالی نداره. هنوز هم وقتی اشک می‌ریزه و می‌گه ای کاش من نبودم، شاید اگه نبودم همه خوشحال تر بودن، بهش می‌گیم اما تو می‌تونی دلیل لبخند یه نفر باشی. یه نفر با فکر حضور تو از ته قلبش آرامش رو احساس می‌کنه، یه نفر از فکر از دست دادنت کل شبانه روز اشک می‌ریزه و در انتها، تو لازمی.
سای نازنین، زندگی یک عامل خارجی نیست.
زندگی تویی، منم؛ اصلا ماییم!
کمی عجیبه گفتنش وقتی هنوز خودم در جنگ داخلی با خودمم تا بتونم خاکستری های روحم رو تصاحب کنم و لبریزشون کنم از تمام رنگ های ممکن.
اما...اما فقط می‌تونم بهت بگم، تو هیچ وقت نمی‌دونی پایان این قصه چیه. شاید پایان قصه غصه نبود!
پس دست غصه هات رو بگیر، به حرف هاشون گوش کن، بهشون یاد بده لبخند بزنن و فراموش نکنن اونا هم جزئی از زندگی‌ان.
شاید...شاید من فرد مناسبی نباشم که اینا رو بهت بگم.
و شاید حتی بعد خوندن این کامنت(گرچه مطمئن نیستم خونده بشه) توی دلت بگی، هی غریبه، آخه تو چی می‌دونی؟ تو چی از دل من می‌دونی؟
هیچی غریبه. هیچی نمی‌دونم. اما می‌دونم که تو هم مثل من زیر همین سقف بزرگی. و همین...کافیه.
امیدوارم اذیتت نکرده باشم غریبه‌ی قریب.
مواظب خودت باش.

پاسخ :

ناشناس عزیز
گفتی حرفات ممکنه چیزی رو تغییر نده ولی حال من رو بهتر کرد. اگرچه هنوز کلی جای کار واسه بهترشدن دارم.
ممنونم واسه وقتی که گذاشتی و این همه حرفای قشنگ رو واسه‌م تایپ کردی. دلم گرم شد و از این بابت صمیمانه ازت متشکرم.
با همه‌ی چیزایی که گفتی موافقم. اینکه زندگی همینه و هرکسی جنگ خودش رو داره. با دونستن همه‌ی این چیزا بازم جنگیدن سخته. هرروز سعی می‌کنم به اتفاقای کوچیک و قنشگ روزم فکر کنم.  سعی می‌کنم حالم رو خوب کنم ولی سیاهی قوی‌تر از این حرف‌هاس.
با این حال، بیا به جنگیدن ادامه بدیم چون تسلیم‌نشدن تنها چیزیه که داریم.
نمی‌دونم این پاسخ رو ببینی یا نه، ولی امیدوارم بازم به اینجا سر بزنی.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
At the end of the maze
At the end of the maze
Across the mirror over there
Please find me please
Please don’t give up on me

موضوعات
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان